دانلود سریال پایتخت 7 – قسمت آخر

سریال آپدیت

paytakht 7

دانلود سریال پایتخت 7 یک عنوان بسیار محبوب نزد خانواده‌های ایرانی که تا به امروز 6 فصل از آن در قسمت‌های متنوع منتشر شده و قرار است برای نوروز 1404 فصل هفتم نیز به روی آنتن برود، داستان تمامی فصل‌ها مربوط به خانواده نقی معمولی است که از همان ابتدا با چالش‌ها و ماجراهای خنده‌دار روبه رو می‌شوند. کارگردانی این فصل نیز بر عهده سیروس مقدم بوده و همچنین محسن تنابنده علاوه بر بازیگری به عنوان یکی از نویسنده ها و دستیار کارگردان مشغول ساخت این سریال است.

paytakht7

مشخصات سریال پایتخت 7 :

  • نام سریال : paytakht 7
  • نام پارسی : پایتخت 7
  • ژانر : سریال کمدی | سریال خانوادگی
  • محصول : 1404
  • مدت زمان : هرقسمت 1 ساعت
  • تعداد قسمت : 22
  • کیفیت نمایش : 1080p + 720 بلوری
  •   رده سنی : این سریال برای تمامی سنین مناسب می‌باشد.
  • کارگردان : سیروس مقدم
  • نویسنده : محسن تنابنده، سیروس مقدم
  • ستارگان : ریما رامین فر، احمد مهران فر، محسن تنابنده، نسرین نصرتی، بهرام افشاری، هومن حاج عبداللهی، سنا و سونیا حسینی
  • وضعیت سریال : به پایان رسیده

دانلود سریال پایتخت ۷

این سریال جنبه‌های مختلف جامعه ایرانی را با چاشنی طنز بررسی می‌کند، زیرا نقی و ارسطو در زندگی روزمره خود با چالش‌ها و موانعی روبرو می‌شوند. پایتخت به خاطر طنز شوخ، نویسندگی هوشمندانه و بازیگران با استعدادش تحسین منتقدان را دریافت کرده است. این سریال همچنین به دلیل توانایی‌اش در پرداختن به مسائل اجتماعی و سیاسی به شیوه‌ای آرام مورد ستایش قرار گرفته و آن را هم سرگرم‌کننده و هم تفکر برانگیز کرده است. همانطور که اشاره شد تا به امروز 6 فصل از این عنوان عرضه شده که برای نوروز 1404 قرار است فصل هفتم نیز عرضه شود و بار دیگر مردم می‌توانند ماجراهای شیرین نقی و ارسطو را دنبال کنند. با پایان یافتن هر فصل، طرفداران مشتاقند ببینند فصل بعد چه پیچ و خم‌های جدیدی به همراه خواهد داشت. در فصل هفتم از این مجموعه دیدنی بازیگرانی همچون: ریما رامین فر، احمد مهران فر، محسن تنابنده، نسرین نصرتی، بهرام افشاری، هومن حاج عبداللهی حضور دارند.

داستان پایتخت 7 قسمت 1

paytakht 7

در قسمت اول از فصل هفتم سریال محبوب پایتخت شاهد تغییرات و اتفاقات بسیاری هستیم از تغییر برخی بازیگران تا محل لوکیشن فیلم برداری که همگی به جذابیت کار افزوده است، شخصیت‌های سارا و نیکا دخترهای نقی معمولی عوض شده‌اند و بازیگران سنا و سونیا حسینی به جای آنها آمده‌اند همچنین شخصیت بهروز نیز تغییر کرده است. با بزرگ شدن سارا و نیکا یکی به دانشگاه رفته و دیگری به عنوان مهماندار مشغول است همین امر سبب شده دخترا دیگر کمتر پیش پدر و مادر خود باشند این احساس تنهایی باعث شده تا نقی و هما تصمیم بگیرند که یک پسر به فرزندخواندگی بگیرند به اسم سالار معمولی! اما باید گفت که این زن و شوهر با یک دروغ حضانت بچه را برعهده گرفته‌اند و اینکه نقی مشکل شنوایی دارد و از صمک استفاده می‌کند. شخصیت ارسطو نیز بسیار تغییر کرده و با یک اتوبوس کمپر وارد داستان می‌شود که در تهران به گفته خودش بازیگران بسیاری را جابه جا می‌کند و محل استراحتی برای آنها فراهم می‌کند. رحمت نیز از زن خود طلاق گرفته با یک موتور به آرایشگر سیار تبدیل شده است و روزگار خود را می‌گذراند.

داستان پایتخت 7 قسمت 2

paytakht 7

قسمت دوم از جایی شروع می‌شود که پسر نقی یعنی سالار خودکاری را از جیب او برداشته بود و در مدرسه معلم متوجه می‌شود با این خودکار مواد کشیده شده است. معلم بعد از شک کردن به مدیر می‌گوید و در نتیجه داستان کمی جدی می‌شود با هما تماس می‌گیرند. به دلیل اینکه پسر نقی خودکار را از جیب او برداشته همه شک می‌کنند که نکنه نقی این عمل زشت را انجام داده و دودی شده است. اگر آنها به سرعت ثابت نکنند ممکن است بچه را از دست بدهند. بعد از متوجه شدن نقی از این موضوع به سرعت همه را مطلع می‌کند که این خودکار برای بنگاه محل بوده و به او ارتباطی ندارد و به اشتباه آن را در جیب خود گذاشته و به خانه آورده است، موضوع بعدی دخترای نقی هستند که دیگر به سن ازدواج رسیده‌اند نیکا با شخصی به اسم دولت که پاکستانی است آشنا شده و می‌خواهد با او ازدواج کند هرچند که نقی در ابتدا به شدت با این قضیه مخالف بود اما زمانی که مشخص شد او پسری بسیار پولدار است به این وصلت رضایت داد. سارا نیز در دانشگاه عاشق پسری نخبه به اسم ارشاد شده که بسیار ترس دارد این موضوع را با پدرش در میان بگذارد پس تصمیم می‌گیرد در ابتدا با مادر خودش صحبت کند.

داستان پایتخت 7 قسمت 3

paytakht 7

قسمت سوم از جایی شروع می‌شود که وقتی نقی صحبت‌های هما با سارا را در مورد خواستگاری می‌شنود شنوایی‌اش بطور کامل برمی گردد و خوب می‌شود، بعد از مطرح کردن خواستگاری ارشاد توسط سارا هما به دخترش این اطمینان را می‌دهد که با نقی حتما صحبت می‌کند تا آنها به خواستگاری او بیایند، نقی و هما همان شب با هم صحبت می‌کنند و هما به سرعت متوجه می‌شود در گوش نقی صمک وجود ندارد اما او به خوبی حرف‌ها را متوجه می‌شود. این خبر بسیار خوشحال کننده‌ای است و هما می‌خواهد به همه خبر بدهد اما نقی این اجازه را نمی‌دهد و می‌گوید چون که در کشتی ناشنوایان شرکت کرده و مقام آورده قرار است به زودی به او جایزه دهند پس فعلا نباید صحبتی از خوب شدن نقی کند. پس آنها باید بسیار مواظب باشند تا کسی از این موضوع با خبر نشود. در ادامه خانواده معمولی باید سعی کنند شخصی را پیدا کنند که خودکار را گردن بگیرد چراکه خود شخص بنگاه‌دار از این ماجرا خودش را کنار کشیده است، در شب همه خانه برادر نقی جمع می‌شوند و مشغول بازی مافیا می‌شوند و بار دیگر شاهد بحث‌های جذاب نقی و ارسطو هستیم بعد از اتمام بازی هما و نقی بحث خودکار را با تمامی اعضا در میان می‌گذارند اما هر کسی به نحوی کنار می‌رود حاضر نیست خودکار را گردن بگیرد. در پایان ارسطو بار دیگر اعلام می‌کند که زن گرفته و به زودی او را به همه معرفی خواهد نمود.

داستان پایتخت 7 قسمت 4

paytakht 7

قسمت چهارم مربوط به برداران رحمت می‌شود، نیکار که با دولت قرار است ازدواج کند اما سارا هنوز پیشرفتی نداشته و فقط با دوست دانشگاهی خود ارشاد در ارتباط است، رهمان به نیکا نرسید اما رحیم همچنان امید دارد که بتواند با سارا ازدواج کند، در این فصل از سریال پایتخت این دو برادر کارواش دارند و از این راه با شستن ماشین‌ها پول به دست می‌آورند. رحیم در ابتدا از برادر خود رحمت درخواست می‌کند تا برایش قدمی بردارد اما او مخالف می‌کند این دو برادر با ورود ارسطو به ماجرا سراغ او می‌روند تا شاید بتواند برای رحیم کاری انجام دهد، رحیم که می‌بیند کارش پیش نمی‌روند به دروغ وانمود می‌کند که قرص خورده و قصد خودکشی دارد که همین موضوع باعث می‌شود رحمت بترسد و برایش کاری انجام دهد هرچند که ارسطو متوجه شده که این کار رحیم دورغ است. ارسطو با دخترخاله خود فهیمه تماس می‌گیرد با درخواست رحمت و به او می‌گوید که قرار است با او برای امر خیر مزاحم شوند! فهیمه نیز به اشتباه حس می‌کند که رحمت قرار است دوباره به خواستگاری او برود. در همین حین شب خواستگارهای سارا آمده‌اند و نقی بسیار گارد گرفته است با یکسری سوال‌ها و رفتارها سعی بر این دارد تا این خواستگاری را زودتر تمام کند، نقی که می‌گوید بنیه بدن ارشاد ضعیف است از او می‌خواهد در مقابلش قرار بگیرد. نقی نقش یک دزد گوشی را بازی می‌کند و به ارشاد می‌گوید از خودت دفاع کن و در نهایت با یک سالتو او را زمین گیر می‌کند. در آخر آمبولانس می‌آید ارشاد را می‌برد و همان لحظه ارسطو، رحمت، رهمان و رحیم می‌رسند با دیدن این صحنه تصمیم می‌گیرند کلا ماجرا را مطرح نکنند و برگردند. فهیمه نیز در آخر از این که رحمت و ارسطو رفتن بسیار ناراحت می‌شود. فردای آن روز ارسطو می‌خواهد با هما صحبت کند برای عشقی که برای مدت کمی در کنارش است و می‌خواهد به مریخ برای یک سفر بی‌بازگشت اقدام کند.

داستان پایتخت 7 قسمت 5

paytakht

همانطور که از قسمت قبل مشخص بود زن جدید ارسطور به اسم شهربانو یا همانطور که خودش میگه شری قرار است به علی آباد بیاد و با خانواده ارسطو آشنا بشه. ارسطو به شدت نگران است که مهمانی که می‌خواهد بگیرد به بهترین شکل برگذار شود و مشکلی وجود نداشته باشد، هنگام صحبت با هما به او گوش زد می‌کند تا به بقیه نیز بگوید که ادب و نظافت را رعایت کنند و پرحرفی انجام ندهند. از طرفی دیگر در قسمت قبلی شاهد این بودیم که برادران رحمان و رحیم به دانشگاه رفته در یک موقعیت خوب ارشاد را کتک زدند در قسمت پنجم سارا با ارشاد تماس گرفته و او را دلداری می‌دهد. با مطرح کردن موضوع مهمانی ارسطو در خانه نقی به شدت از دست ارسطو عصبانی می‌شود که چرا مستقیم به خودش نگفته و او را رسمی دعوت نکرده است. نقی و دیگر اعضای خانواده وقتی نکاتی که ارسطو به هما گفته را می‌شنوند کمی دلخور و عصبانی می‌شوند اما تصمیم می‌گیرند در نهایت به این مهمانی بروند و با زن ارسطو به اسم شری آشنا شوند. هرچند که نقی در ابتدا مخالفت می‌کند و می‌گوید که به مهمانی نمی‌آید اما با اصرار دیگر اعضا بلاخره رازی می‌شود به آنجا برود. شب می‌شود و همگی به کمپر ارسطو می‌روند و منتظر دیدار با همسر ارسطور هستند و بعد از مدتی بلاخره شری می‌آید و با همگی آشنا می‌شود. ارسطو به دقت تمامی اعضای خانواده را معرفی می‌کند. قبل از حضور شری رحمت می‌خواهد عشق برادرش رحیم به سارا را مطرح کند که ارسطو مانع این کار می‌شود، فهیمه که کادو خودش را خانه جا گذاشته از پسرش می‌خواهد تا برود و بیاورد اما با اصرار رحمت او به خانه می‌رود تا کادوی آنها را بیاورد و همچنین ارسطو به رحمت می‌گوید در بین راه پیتزاها که سفارش داده‌اند را نیز بگیرد و با خود بیاورد. با ورود رحمت به خانه اندکی بعد یک چیزی همانند شهاب سنگ مستقیم به سقف خانه برخورد می‌کند و با ایجاد سوراخی بزرگ خانه را بهم می‌ریزد. اینجاست که با تعجب رحمت قسمت پنجم از سریال پایتخت فصل هفت به پایان می‌رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 6

paytakht

در قسمت ششم رحمت در شوک است که این سنگ از کجا آمده و چطور به خانه برخورد کرده است، او به سرعت ماهی‌های آکواریوم را جمع آوری می‌کند که در همین لحظه دکتر می‌رسد و فکر می‌کند رحمت برای دزدی آمده اما او می‌گوید که خود فهیمه خانوم کلید داده تا کادویی که جا گذاشتن را ببرد. بعد از کمی بحث رحمت با نقی تماس می‌گیرد اما او به سرعت به رحمت می‌گوید پشت خطی دارد و قط می‌کند و در گوشه‌ای با هیئت کشتی صحبت می‌کند در مورد زمینی که قرار است به عنوان کادو به او بدهند. نقی قبل صحبت صمک هایش را در می‌آورد و در همان لحظه شری او را می‌بیند که بدون صمک در حال صحبت با تلفن است، در این ور رحمت به پیتزا فروشی می‌رود و 10 تا مخلوط یک سبزیجات را سفارش می‌دهد. در مهمانی ارسطو همگی بیرون در محوطه نشسته‌اند که نقی چندین بار جلوی شری سوتی می‌دهد از ازدواج‌های قبلی ارسطو صحبت می‌کند اما هما و بقیه به سرعت قضیه را درست می‌کنند. نقی همچنان به پرحرفی ادامه می‌دهد بطوری که انگار می‌خواهد این شب را به شکلی بهم بریزد. و در آخر بهتر است بگوییم موفق هم می‌شود، با کنایه‌ها و تیکه‌های که می‌اندازد شری به نقی می‌گوید که واضح حرف خودش را بزند. ارسطو در این بین تلاش می‌کند که نقی حرفی نزند که باعث دلخوری همسرش شود و در نهایت بحث میانشان بالا می‌گیرد. نقی می‌گوید هدف ازدواج ارسطو با شما به دلیل جلب توجه است و اینجاست که شری عصبانی می‌شود با تندی به نقی جلوی همه می‌گوید که شما جلب توجه می‌کنید که بدون صمک می‌توانید بشنوید، وقتی در حال صحبت با تلفن بودید بدون صمک داشتید حرف می‌زدید و همین الان هم بدون صمک دارید صحبت ما را می‌شنوید. اینجاست که بلاخره همه متوجه می‌شوند که نقی به همه دروغ گفته است. مهمانی خراب می‌شود و شری قهر می‌کند و به داخل اتوبوس می‌رود همه بلند می‌شوند سوار ماشین شده و می‌خواهند به خانه بازگردند و ارسطو قبل رفتنشان به نقی می‌گوید که اجازه نمی‌دهد زمین به راحتی به دستش برسد و فردا صبح جلوی فدراسیون حاضر می‌شود. در راه بازگشت هما به شدت عصبانی بوده و به نقی می‌گوید که اصلا صحبت نکند در میان راه رحمت را می‌بینند و بهروز پیاده می‌شود و پیتزاهای که سهم آنها است را بر میدارد و به خانه می‌روند رحمت در همان میان راه هم موفق نمی‌شود قضیه شهاب سنگ را مطرح کند. رحمت پیش ارسطو بر می‌گردد و با صحبت با ارسطو متوجه می‌شود که باز هم نقی بحث را شروع کرده و باعث این دلخوری‌ها شده است و قضیه شهاب سنگ را برایش تعریف می‌کند. در همین لحظه زن ارسطو می‌آید و به رحمت می‌گوید که در مورد این اتفاق بیشتر توضیح دهد. شری ادعا می‌کند که اگر این یک شهاب سنگ واقعی باشد بدون شک قیمت بسیار زیادی خواهد داشت، با شنیدن این خبر آنها باید تلاش کنند که شهاب سنگ را از خانه نقی بیرون بیاورند.

داستان پایتخت 7 قسمت 7

paytakht

در قسمت 7 نقی آماده می‌شود تا برای گرفتن جایزه به هیئت کشتی برود، اما همین امروز کل خانواده هم می‌خواهند بیرون بروند از نقی می‌خواهند که آنها را نیز برساند. وقتی کل خانواده سوار ماشین می‌شوند با استارت زدن هیچ اتفاقی نمی‌افتد و ماشین روشن نمی‌شود نقی از ماشین پیاده می‌شود بدو بدو به سمت هیئت کشتی می‌رود‌. بعد از رسیدن پرونده خودش را در مورد زمین می‌گیرد و آماده می‌شود برای جمع آوری امضا‌های مانده او طبقه‌ها را بالا و پایین می‌کند تا در نهایت بتواند تمامی امضاء‌ها را کامل کنید. در آخر بعد از گرفتن عکس با دو تا از مسئول‌ها برای بازدید زمین راهی می‌شوند. زمین دقیقا بالای کوه است و تا رسیدن به آن مجبور می‌شوند از علی آباد خارج شوند اما مسئول‌ها ادعا می‌کنند این جا همچنان جزو علی آباد حساب می‌شود، بعد از ساعت‌ها رفتن بلاخره به زمین در ارتفاعات می‌رسند اما نقی اصلا از زمین و موقعیت آن خوشحال نیست چراکه دقیقا از وسط آن دکل فشار قوی برق عبور می‌کند. در همین موقع ارسطو و رحمت در حال آمدن به خانه نقی هستند آنها به کمک شری یک نقشه تمیز کشیده‌اند تا بتوانند سنگ را بدست آورند. با آمدن نقی به خانه و ناراحتی او بابت زمین بالاخره ارسطو و رحمت می‌رسند در ابتدا نقی می‌گوید در را باز نکنید اما فهیمه و هما می‌گوید داخل اتاق قایم شود تا آنها را رد کنند. فهیمه به اصرار می‌گوید که در را باز کنند چراکه فکر می‌کند رحمت برای خواستگاری از او آمده است. پس از اینکه برای رحمت و ارسطو مشخص می‌شود که نقی خانه است از فهیمه می‌خواهند با او هماهنگ کند تا به نزد او بروند. فهیمه هم چون فکر می‌کند در جهت خواستگاری از او قرار است این صحبت برقرار شود موافقت می‌کند. ارسطو و نقی و رحمت مشغول صحبت می‌شوند اما در ابتدا نقی با ارسطو صحبت نمی‌کند انگار ارسطویی وجود ندارد. این دو به نقی می‌گوید که نه برای خواستگاری آمده‌اند و نه برای عذرخواهی بلکه برای سوراخ سقف آمده‌اند. ارسطو و رحمت می‌گویند که این یک پهباد است که به سقف خانه برخورد کرده و قضیه سیاسی است. در ابتدا نقی باور نمی‌کند اما با رفتن به طبقه بالا و نشان دادن سوراخ نقی کمی شک می‌کند خلاصه که صحبت‌های این دو نقی قانع می‌شود که این ماجرا بسیار خطرناک بوده به جز ارسطو و رحمت با کسی نباید صحبت کند. بعد از اتمام صحبت و توجیه کردن نقی آنها از هم جدا می‌شوند این همان نقشه هوشمندانه‌ایست که شری با کمک ارسطو و رحمت قرار است عملی کند تا شهاب سنگ را بدست آورند.

داستان پایتخت 7 قسمت 8

paytakht

نقی به شدت نگران مسئله پهبادی است و شب این موضوع را با هما در میان می‌گذارد اما نقی را اصلا جدی نمی‌گیرد و برعکس او را مسخره می‌کند. هما می‌گوید فقط چند ماه راننده یکی از افراد مجلس بودی و نه بیشتر! پس همچین چیزی مسخره است. نقی نزد دکتر می‌رود و از او می‌پرسد که رحمت راست می‌گوید یا خیر. بدلیل اینکه دکتر هم اون شب خونه بود صدا را شنید پست حرف‌های رحمت را تایید می‌کند. شب می‌گذرد و ارسطو و رحمت پیش شری برمی گردند و در هنگام شام خوردن شری عکس‌های سنگ را برای واسطه می‌فرستد اندکی بعد برایش پیامی می‌آید که مشخص می‌کند قیمت این تکه شهاب سنگ چیزی حدود 500 هزار دلار می‌باشد با شنیدن این موضوع ارسطو و رحمت به شدت دست و پای خودشان را گم می‌کنند. با فرا رسیدن صبح وقتی نقی بیدار می‌شود هلیکوپتری را بالای سر خودش می‌بیند و به سرعت آن را با دست می‌زند. هلیکوپتر برای پسر نقی سالار است و نقی آن را به اشتباه و از روی ترس میشکند و حال مجبور است دوباره برایش یکی بخرد. همگی برای صبحانه خوردن حاضر می‌شوند، سر صبحانه فهیمه می‌گوید که برای بادیگاردی بهروز رفتند اما به نتیجه نرسیدند و جواب منفی دریافت کرده‌اند. نقی بعد از یکروز غیبت به باشگاه می‌رود این بار ارشاد هم آمده. مهمان ویژه این قسمت پایتخت مجید خدایی است، نقی همان جلسه اون ارشاد را مقابل قهرمان کشتی قرار می‌دهد. خلاصه که در همان جلسه اول ارشاد کارش به درمانگاه و زیر سروم رفتن کشیده می‌شود. ارسطو کمپر را برای شستشو به کارواش برادران رحمت آورده است. ارسطو و رحمت و شری در حال صحبت هستند که پلیس رحمان و رحیم را دستگیر می‌کند و می‌برد. از طرفی نقی نیز به پاسگاه مراجعه کرده و به اتاق سروان وارد می‌شود. می‌خواهد با سرهنگ در مورد پهبادی که خانه او را مورد هدف قرار داده صحبت کند در همان لحظه رحمت و ارسطو و شری می‌رسند جلوی خرابکاری نقی را می‌گیرند. در اصل شری برای برادران رحمت سند جور کرده تا آنها را آزاد کند، در ابتدا رحمت فکر می‌کند که نقی آنها را لو داده اما در اصل شاکی پدر ارشاد است، جلوی کلانتری نقی با رحمت به بحث کردن مشغول می‌شوند و نقی می‌گوید که برادران تو بی‌خود کرده‌اند که نخبه بچه را کتک زده‌اند. در آخر بعد از ختم بخیر شدن تمامی ماجراها بیرون کلانتری شری منتظر ارسطو است با آمدن او شری می‌پرسد که چی شد و ارسطو می‌گوید دخترخاله با او تماس گرفته گفته آقا رحمت باید مستقیم با خود او صحبت کنه و مسئله را در میان بگذارد. شری می‌گوید که این بهترین فکر است چراکه رحمت با فهیمه مشغول صحبت می‌شود و تو می‌توانید سنگ را به راحتی برداری. در پایان این قسمت ارسطو در مورد نقشه شری مخالفت می‌کند اما شاید در قسمت بعد شری تلاش کند تا ارسطو با نقشه او موافقت کند.

داستان پایتخت 7 قسمت 9

paytakh

ارسطو و رحمت با یک جعبه شیرینی و گل به خانه فهیمه می‌روند تا نقشه جدید شری را عملی کنند، با ورود به خانه آنها پیگیر آکواریوم می‌شوند. فهیمه می‌گوید که از وقتی اون اتفاق افتاد ماهی‌ها همه مردن منم آکواریوم را کامل دادم به تقی. در خانه نقی هما برایش غذا می‌آورد اما هیچکس نیست که او را همراهی کند نیکا را صدا می‌کند و هما می‌گوید که نیست و در هواپیما می‌باشد، خود هما هم رژیم است و غذا نمی‌خورد. سارا را صدا می‌زند اما هما می‌گوید که قهر کرده و می‌گوید بابا ارشاد را از قصد در باشگاه کتک می‌زد، از طرفی دیگر بهروز باشگاه است و فهیمه هم گفته منتظر می‌ماند تا بهروز بیاید و با او شام بخورد. نقی دلخور می‌شود و خودش تنهایی مشغول خوردن غذا می‌شود اندکی بعد برای بردن اشغال‌ها اقدام می‌کند در راه برگشت کفش‌های رحمت و ارسطو را جلوی خانه فهیمه می‌بیند و به سرعت به داخل می‌رود. از ارسطو و رحمت می‌پرسد که خانه فهیمه چیکار می‌کنند. ارسطو به سرعت از نقی می‌خواهد به بیرون بروند تا با او صحبت کند به رحمت می‌گوید پیش فهیمه بنشین. در بیرون ارسطو به نقی می‌گوید بچه‌های بالا ما را فرستاده‌اند تا تکه‌های پهباد را جمع آوری کنیم و برایشان ببریم و این گل و شیرینی که آوردیم برای رد گم کنی می‌باشد. وقتی رحمت و فهیمه داخل خانه در حال صحبت هستند ناگهان بهروز از در دیگر وارد می‌شود و به یکبار عصبانی می‌شود که چرا رحمت و فهیمه تنها در حال صحبت هستند. ارسطو و نقی به داخل می‌آیند و از آن طرف هما هم می‌آید. بهروز به شدت عصبانی می‌شود و می‌گوید ما پدر جدید نمی‌خواهیم نقی چند بار او را دعوا می‌کند و می‌گوید صدایش را بلند نکند با نزدیک شدن رحمت به بهروز به یکباره رحمت را بلند می‌کند و به بیرون می‌برد. صبح روز بعد اوس موسی می‌آید تا سقف خانه نقی را درست کند بعد از کمی بحث موسی می‌گوید جریان دقیق سقف را برایش تعریف کند وگرنه می‌رود اما نقی نمی‌خواد قضیه را لو دهد. یک درگیری لفظی میان آنها شکل می‌گیرد و در نهایت به اوس موسی می‌گوید که قضیه سیاسی است و مورد هدف پهباد قرار گرفته با شنیدن این موضوع حال موسی بد می‌شود و نقی به سرعت برایش انسولینش را می‌آورد. از طرفی دیگر معلوم می‌شود که چرا بهتاش سرو کلش پیدا نیست، او در ابتدا از دختری خوشش آمده و قصد ازدواج داشته اما بعد از نشون همدیگه به یکباره رفته و خبری ازش نیست مادر دختر خانه فهیمه می‌آید و از آنها راه حل می‌خواهد اینکه دخترش اوضاعش خوب نیست و اینکه باید چیکار کند. در نهایت هما می‌گوید که خودش دنبال بهتاش می‌گردد. ارسطو و رحمت وقتی متوجه می‌شوند که آکواریوم دست تقی است به خانه او می‌روند، در یک موقعیت مناسب ارسطو برای برداشتن سنگ اقدام می‌کند اما با وجود سیم برق در نزدیک آکواریوم به یکباره اتصالی رخ می‌دهد و آکواریم بطور کامل فرو می‌ریزد بعد از پرداخت ده میلیون خسارت به جمیله و تقی بالاخره ارسطو و رحمت شهاب سنگ را بدست می‌آورند و از خانه خارج می‌ شوند.

داستان پایتخت 7 قسمت 10

paytakht 7

هما، فهیمه و بهروز به دنبال بهتاش هستند و هر جایی که می‌شناسند را سر می‌زنند تا شاید کسی از او خبر داشته باشد اما هیچ کس آدرس دقیقی ازش ندارد، در نهایت هما و فهیمه به کارواش رحیم و رحمان می‌روند از آنها سراغ بهتاش را می‌گیرند آنها نیز خبر دقیقی ندارند ولی شماره صاحب خانه قبلی او را دارند هما شماره را می‌گیرد تا شاید بتواند خبری پیدا کند. ارسطو و رحمت به کمپر برگشته‌اند و بسیار خوشحال هستند و شری در حال قرار گذاشتن با خریدار است. نقی به ارسطو زنگ می‌زند و به او می‌گوید که قضیه پهباد را به اوس موسی گفته است و مجبور به این کار شده. این ور خط رحمت و ارسطو به شدت به نقی خنده می‌کنند و به او می‌گویند که اجازه ندهد تا طلوع صبح اوس موسی از خانه بیرون برود. هما و فهیمه و بهروز به خانه بر می‌گردند و نقی از آنها در مورد بهتاش سوال می‌کند و می‌گویند آدرس خانه جدیدش را پیدا کرده‌اند اما قرار است فردا از آنجا نقل مکان کند. موسی دیگر کارش تمام شده و می‌خواهد برود اما نقی به او اجازه رفتن نمی‌دهد همینطور که به سمت در خروجی می‌روند نقی او را به گلخانه می‌برد تا با او صحبت کند موسی که دیگر کلافه شده و به شدت ترسیده شروع به داد و بیداد می‌کند و در همان لحظه هما، بهروز، فهیمه و سارا نیز به گلخانه می‌آید و موسی می‌گوید که نقی اجازه نمی‌دهد او برود و می‌گوید مسئله امنیتی می‌باشد و به خانه پهباد حمله کرده است. نقی تا سعی می‌کند دیگر خانواده را به آرامش و سکوت دعوت کند اوس موسی از پنجره فراری می‌شود و تا نقی بخواد بجنبد به سرعت خانه را ترک می‌کند. فردا ارسطو و شری و رحمت در رستوران با خریدار قرار دارند او می‌آید و به سنگ نگاهی می‌اندازد و بعد از بررسی می‌گوید که 10 هزارتا بابت سنگ می‌پردازد اما شری مخالفت کرده و از فروش آن منصرف می‌شود و می‌گوید که اگر در خارج کشور بفروشد بیشتر گیرش می‌آید. شری می‌گوید که ده برابر مبلغ پیشنهادی خریدار سنگ را می‌فروشد اما در نهایت معامله انجام نمی‌شود. هما و فهیمه و بهروز درباره به دل جاده می‌زند و به سمت محلی که بهتاش دیده شده حرکت می‌کنند که در میانه راه نیکا تماس می‌گیرد، او می‌گوید که با دولت و خانواده‌اش قرار است فردا به خانه آنها بیاید. فهیمه و هما می‌گویند که شرایط مهمانی را ندارند اما نیکا چاره‌ای برای آنها نمی‌گذارد و می‌گوید این مسئله را به نقی نیز گفته است. ناگهان بهروز با نگاه به اطراف بهتاش را می‌بیند. فهیمه بلند بهتاش را صدا می‌زند اما بهتاش روی موتور است به سرعت پا به فرار می‌گذارد، هما نیز به سرعت حرکت کرده و شروع به تعقیب بهتاش می‌کنند. با کمی تعقیب و گریز او به خانه خودش می‌رود و هما اینا نیز می‌رسند بهتاش به سرعت کلید انداخته و وارد آپارتمان خود می‌شود. آنها به شدت در می‌زنند و به بهتاش می‌گویند که در را باز کند و مشکلش را مطرح کند. در ابتدا او در را باز نمی‌کند اما بالاخره به این کار رضایت می‌دهد. با ورود آنها به خانه و مشخص شدن چهره جدید بهتاش قسمت ده نیز به پایان می‌رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 11

paytakht 7

بلاخره مشخص می‌شود مشکل بهتاش چیست او یک میمون آزمایشگاهی را پیش خود می‌آورد و بعد از مدتی از آن مریضی می‌گیرد و رفتار میمون مانند از خود بروز می‌دهد، هما و فهیمه می‌گوید که او باید حتما با آنها به خانه برگردد، در ابتدا بهتاش مخالفت می‌کند اما در نهایت راهی می‌شود به خانه باز می‌گردد. ارسطو، رحمت و شری مجدد در حال نقشه کشیدن هستند برای بردن سنگ به خارج کشور. شری می‌گوید بهترین راه این است که به بهانه عروسی نیکا به تاجیکستان برویم. ارسطو مخالفت می‌کند چراکه می‌گوید جاده‌های تاجیکستان مناسب نیست! حال چرا این حرف را می‌زند به این خاطر که شری می‌گوید باید زمینی با کمپر برویم. رحمت نیز دنبال یک بهانه است تا بتواند همراه آنها به تاجیکستان برود. شری می‌گوید بهترین راه این است که دو سکه جور کنی در مهمانی فردا شب به نقی اینا بدهی اینطوری دلشان به رحم می‌آید و حتما تو را نیز برای عروسی دعوت می‌گیرند. در خانه نقی با یک وانت می‌آید که در آن پیانو گذاشته و می‌خواهد جلوی داماد تاجیکی کلاس بگذارد. هما از این کار عصبانی می‌شود با نقی کمی جرو بحث می‌کنند، در همین بین سارا می‌گوید که ارشاد بلد است پیانو بزند که نقی به سارا می‌گوید که او را نیز به مهمانی دعوت کند تا جلوی داماد دیگر پیانو بزند. و بهتر است با خانواده بیاید و همان شب خواستگاری انجام شود در این صورت با یک تیر دو نشان می‌زنیم. که هما به شدت عصبانی می‌شود و مخالف می‌کند. فهیمه به نقی می‌گوید که بهتاش را به خانه آورده‌اند اما به او قرص داده‌اند تا بتواند راحت استراحت کند. شب موقع خواب فهیمه و بهتاش کمی باهم صحبت و درد و دل می‌کنند. فردا صبح ارشاد با کلی میوه به خانه نقی می‌آید و قرار است کمی تمرین کنند تا در مهمانی پیانو بزند. نقی دکور خانه را بطور کل بهم ریخته کلی کتاب بیرون آورده و در جایی جای خانه در حال گذاشتن است، با این کار می‌خواد نشان دهد که بسیار خانواده اهل مطالعه هستند. بهتاش می‌آید و با ارشاد آشنا می‌شود اما انگار سارا همه چیز را کامل برای او تعریف کرده است البته بهتاش هم می‌گوید که چه بچه بامزه‌ای است و پشت پیانو می‌نشیند و شروع به آهنگ زدن و خواندن می‌کند و قسمت 11 به پایان می‌رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 12

paytakht 7

نقی و ارسطو کمپر را به راه کرده و به سمت فرودگاه حرکت کرده‌اند تا مهمان‌ها را به خانه بیاورد، در راه ارسطو به نقی می‌گوید که شری نیست به تهران رفته است. نقی به شدت دلخور می‌شود می‌گوید من روی بودن خانوم تو حساب کرده‌ام و خواهش با او تماس بگیر تا برگردد. نقی در ابتدا می‌گوید به رحمت زنگ بزن و بگو که نیاید اما وقتی از ارسطو می‌شنود که رحمت دو سکه تمام خریده برای دخترهایش می‌گوید که بچه بسیار خوبی است و بگذار بیاید. هما، سارا و فهیمه از خرید می‌آید به خانه و با دکور جدیدی که نقی در خانه پیاده کرده مواجه می‌شوند او یک طرف خانه پیانو گذاشته بقیه خانه را پر از کتاب‌های مختلف کرده است، هما بسیار عصبانی و شاکی می‌شود اما وقتی برای تغییر مجدد نیست. رحمت برای جور کردن پول سکه موی شخصی را می‌زند و اجازه فیلم برداری نیز به او می‌دهد چرا که آن شخص می‌خواست فیلم در عروسیش به نمایش گذاشته شود و رحمت در پایان می‌گوید اندازه دو سکه دستمزد برای او بزند. مجدد در خانه بهروز می‌آید که در صف نانوایی بوده و کلی افراد او را سوال پیچ کرده‌اند. بهروز به فهیمه و هما می‌گوید که همه در حال صحبت راجب پهبادی هستند که به سقف خانه برخورد کرده است. احتمالا زمانی که اوس موسی فرار کرده و سوار تاکسی شده ماجرا را برای راننده تعریف کرده و همین باعث شده تمام علی آباد با خبر شوند. ارسطو و نقی به فرودگاه می‌رسند. ارسطو به دستشویی می‌رود آنجا با شری صحبت می‌کند که خواهشاً برگرد چراکه نقی همش سراغ تو را می‌گیرد، شری مثل اینکه با خریداران جدید ملاقاتی داشته و قرار شده آنها در تاجیکستان سنگ را تحویل بگیرند و برای بیانه حدود ده هزارتا به شری پول داده‌اند. ارسطو بسیار هیجان زده می‌شود ولی به شری می‌گوید حتما خودش را برساند. در خانه ارشاد در حال راه اندازی و تست ماشین پرنده است و با سارا در حال گفتگو می‌باشد که مامور سر می‌رسد و سراغ نقی را می‌گیرد. سارا به سرعت به داخل خانه می‌رود به هما خبر می‌دهد. بهتاش می‌ترسد چراکه احساس می‌کند مامور بخاطر او آمده است. اما بعد صحبت هما با آنها مشخص می‌شود بخاطر خبر پهباد این مامورها آمده‌اند. نقی و ارسطو با مهمانان تاجیکی به سمت خانه حرکت کرده‌اند و نقی کلی تعارف‌های خشک و خالی به آنها می‌زند، مثلا اینکه از حمام یا دستشویی کمپر استفاده کنند یا در اتاق روی تخت استراحت کنند. ارسطو نقی را صدا می‌زند و از او می‌خواهد کمتر این تعارف‌های الکی را بزند و منتظر باشد تا به خانه برسند. مادر دختری که بهتاش قرار بود با او ازدواج کند مدام بهش زنگ می‌زند اما بهتاش جواب نمی‌دهد، مجدد با فهیمه تماس می‌گیرد که هما جواب می‌دهد. او می‌گوید که تکلیف دختر مرا مشخص کنید وگرنه با برادرهایم طرف خواهید شد که بهتاش عصبانی می‌شود می‌گوید هر کسی را که می‌خواهی خبر کن. ماجرا از هر طرف در حال پیچیده شدن هست و قسمت دوازده به پایان می‌ رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 13

paytakht 7

نقی و مهمان‌ها به خانه می‌رسند و بعد از سلام و علیک تمامی اعضای خانواده نقی به سارا می‌گوید که ماشین پرنده را راه بندازید. ارشاد آماده پرواز می‌شود و با کلی استرس و دلهره عملیات را را شروع می‌کند. و در نهایت به داخل حیاط وارد شده و تلاش می‌کند تا بشیند. در هنگام نشستن ناگهان کلاه گیس آقای شمشیر پدر دولت کنده می‌شود به پرواز در می‌آید و طی چرخ در هوا به تیر برق برخورد کرده و جرقه جریان برق باعث می‌شود برق کل منطقه قطع شود. بعد از گذشت این ماجراها هما نقی را به داخل گلخانه صدا می‌زند و ارسطو نیز همراه نقی وارد می‌شود، هما جریان آمدن پلیس را تعریف می‌کند و نقی می‌گوید خودش به اداره پلیس می‌رود با آنها صحبت می‌کند. هما می‌گوید به دلیل اینکه اخبار فیک پخش کردی تشویش اذهان عمومی کردی باید پاسخ بدهی، نقی از ارسطو می‌پرسد که در جریان این موضوع هست یا خیر که او می‌گوید از این ماجراها بی‌اطلاع است و خلاصه تصمیم می‌گیرند که رحمت برود و ماجرا را حل کند. در گوشه‌ای از حیاط خانواده تاجیک در حال صحبت هستند و همسر آقا شمشیر به شدت عصبانی است که چرا کلاه گیس شمشیر کنده شده و بیشتر مراقب نبوده است. بهتاش یواشکی از بالای ایوان از آنها فیلمبرداری می‌کند. با ورود نیکا کنار آنها دولت از او می‌خواهد برای پدرش کلاهی جور کند چرا که سرش درد می‌کند و می‌خواهد هوا نخورد. همگی به داخل خانه می‌آید و شروع به بحث و گفتگو می‌کنند. بعد از مدتی یکسری از کتاب‌ها به سر آقای شمشیر می‌ریزد و او کتاب شعرهای رودکی را بر می‌دارد چند قطعه از شعرهای رودکی را از حفظ می‌خواند از نقی نیز می‌خواهد شعر مورد علاقه‌اش از این شاعر را نام ببرد، با کلی سوتی دادن ماجرای کتاب شعر به پایان می‌رسد، خانواده تاجیکی می‌خواهند که یک نفر برای آنها پیانو بزند. ولی هیچکدام از اعضای خانواده معمولی بلد نیستند و مجدد ارشاد ابروی نقی را می‌خرد و با نواختن آثار زیبایی همه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. لازم به ذکر است که وسط مهمانی هما نقی را به داخل آشپزخانه صدا می‌زند و از او می‌خواهد که آنقدر صحبت نکند و ماجراهای جدیدی را به وجود نیاورد. بعد از پیانو زدن ارشاد همه او را تشویق می‌کنند و در نهایت این قسمت از پایتخت نیز به پایان می‌رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 14

paytakht 7

خانواده نقی در حال چیدن سفره و آماده کردن شام هستند، در حیاط یک میز بلند به همراه غذاهای مختلف تدارک دیده شده است، بهروز برای بهتاش چند موز می‌برد. و بهتاش چون از پنجره اتاق تمام محوطه را زیر نظر دارد نگاه‌های بهروز نسبت به خواهر دولت را متوجه شده است و با او در اتاق کمی صحبت می‌کند که جمله‌های نهایی او بوده که نصف علی آباد توانسته‌اند ازدواج کنند. یا خودش به کمک همین جمله و تیکه کلام‌ها توانسته مخ بزند. در حال یاد دادن این موضوع هاست که بهروز یواشکی از اتاق خارج می‌شود. فهیمه مجدد رحمت را تنها گیر می‌آورد از او می‌خواهد حرف‌های ناتمامش را بزند اما هر بار که می‌خواهد این کار را کند یکی مزاحم صحبت آنها می‌شود. در بار آخر ارسطو می‌آید و رحمت را به گوشه‌ای می‌برد، به رحمت می‌گوید که می‌بایست به کلانتری برود و جوابگو باشد و به پلیس‌ها بگوید که این موضوع پهباد یک شوخی بود و نقی را سرکار گذاشته‌اند و دیگر تکرار نمی‌شود. اما رحمت راضی نمی‌شود می‌گوید از این کار می‌ترسد. از ارسطو می‌خواهد خودش این ماموریت را انجام دهد تا سهمی که می‌خواهد دریافت کنند حلال باشد. اما در نهایت به توافق نمی‌رسند و هر کدام به طرفی حرکت می‌کنند. با دور شدن ارسطو ناگهان بهتاش رحمت را به داخل اتاق می‌کشد. او به رحمت می‌گوید که تمام ماجرا را از پشت پنجره شنیده و سهمش را می‌خواهد، رحمت را تهدید می‌کند اگر داد بزند یا ماجرا را کامل برایش تعریف نکند بیماری‌اش را به او نیز منتقل کند. بعد از متوجه شد قضیه می‌گوید فردا به کمپر می‌آید تا همگی بیشتر در موردش صحبت کنند. موقع صرف شام نقی سر سفره می‌گوید که از رحمت تشکر می‌کند و او مثل برادرش می‌باشد چراکه برای دو دخترش سکه تمام بهار آزادی کادو آورده است، بلاخره شری نیز نیز می‌رسد. نقی از زن ارسطو بابت حضورش بسیار تشکر می‌کند. و جلوی خانواده تاجیکی از اینکه قرار است به مریخ برود تعریف می‌کند. دختره خانواده تاجیکی تا می‌خواهد مطلبی بگوید چشمش به بهتاش می‌افتد که از پنجره یواشکی در حال تماشای همگی است. فریادی می‌کشد و می‌گوید که شخصی را دیده اما همه تکذیب می‌کنند و می‌گویند که احتمالا گربه بوده است. همانطور که همگی مشغول خوردن غذا هستند، نیکا و دولت می‌گویند که نمی‌خواهند عروسی آنچنانی بگیرند می‌خواهند این هزینه را صرف امور خیریه کنند در ابتدا نقی کمی ناراحت و عصبانی می‌شود اما باشنیدن اینکه آنها می‌خواهند مدرسه‌ای بسازند کمی خوشحال می‌شود، این که قرار نیست ازدواج کنند یعنی سفری به تاجیکستان نخواهد بود و شری به شدت مضطرب می‌شود. اصرار می‌کند حتی شده یک عروسی کوچک برگذار کنند چرا که اگر عروسی نباشد معامله آنها در تاجیکستان بهم می‌خورد. نیکا و دولت موافق عروسی کوچک هستند اما می‌خواهند در همین ایران برگذار کنند. بعد شام دختر خانواده تاجیکی از دستشویی بیرون می‌آید و در حال قدم زدن به سمت اتاق است که با بهروز هم کلام می‌شود و می‌گوید که بسیار به فضا و این مسائل علاقه دارد در زمان شام هم می‌خواست مطلبی بگوید اما نشد. بهروز از او می‌خواهد موضوع را مطرح کند. دختر تاجیکی می‌گوید او هم این خبر رفتن به مریخ را شنیده بود اما این سفر خیلی وقته که کنسل شده است. شرکت‌هایی که قرار بود این سفر را انجام دهند به مشکل خورده‌اند و ماجرا بطور کامل کنسل شده و تعجبش این است که چرا خود شری در این مورد چیزی مطرح نکرده، مهمانی و شام بطور کامل تمام می‌شود. رحمت، ارسطو و شری در حال بازگشت به محل و استراحتگاه خود هستند و در میان را رحمت ماجرای بهتاش را مطرح می‌کند که قضیه لو رفته و او نیز سهمش از این سنگ را می‌خواهد. ارسطو و شری به شدت عصبانی می‌شوند و حال مجدد باید دنبال راه چاره باشند.

داستان پایتخت 7 قسمت 15

paytakht 7

بهتاش اول صبح به کمپر ارسطو آمده و می‌خواهد با بقیه اعضا صحبت کند، ارسطو با رحمت تماس می‌گیرد و به او می‌گوید خودش را برساند تا با بهتاش صحبت کنند. رحمت می‌گوید به زودی می‌رسد و در حال بردن بچه هایش به مدرسه است. طبق روال همیشه نقی تمامی اعضای خانواده را سوار کرده و یکی یکی به مقصد می‌رساند. در ماشین در مورد رفتن به خانه رحمت صحبت می‌کنند احتمالا شب قرار است به خانه او بروند. از طرفی خانواده تاجیک صبح زود به همراه نیکا به کشور خود باز گشته‌اند. ارسطو، رحمت، شری و بهتاش دور میز می‌نشینند و شروع به صحبت می‌کنند. بهتاش در ابتدا به ارسطو می‌گوید که چرا می‌خواست سهم نقی را بالا بکشد و پشتش را خالی کند. ارسطو و شری این موضوع را انکار می‌کنند و می‌گوید به وقتش می‌خواستند سهم همه را بدهند. بهتاش می‌گوید به دلیل اینکه سنگ به خانه آنها برخورد کرده پس بطور کامل برای او و مادرش است و سنگ را می‌خواهد. ارسطو و شری می‌گویند که تو نمی‌توانی آن را بفروشی ما خریدار آن را داریم پس می‌بایست با هم همگی همکاری کنیم در نهایت هر کی سهمش را بگیرد. در باشگاه نقی مجدد مقابل ارشاد قرار می‌گیرد و یک فن روی او پیاده می‌کند و بار دوم از ارشاد می‌خواهد آن فن را تکرار کند که ارشاد همانند دیگر کارهای قبلی‌اش به خوبی این کار را انجام می‌دهد و نقی را بطور کامل زمین گیر می‌کند. بعد از به پایان رسیدن تمرین‌ها همه در حال خداحافظی از نقی هستند که نوبت می‌رسد به ارشاد. نقی به او می‌گوید که بماند و مجدد لباس تمرین را به تن کند. به ارشاد می‌گوید که برای تمرین باید 200 دو دور تشک کشتی بدود، بدون شک این حرکت نقی به نوعی تلافی از ارشاد بابت ضربه فنی شدنش است. ارسطو به سالن کشتی پیش نقی می‌آید، نقی از حضور او تعجب می‌کند و ارسطو می‌گوید بخاطر حال و احوال آمده است. در میان صحبت‌ها می‌گوید حاجی شما که قرار نیست عروسی بگیرید و به تاجیکستان بروید من و شری خواستیم کادو عروسی نیکا را خدمتت تحویل دهیم. او یک پاکت در مقابل نقی می‌گذارد، نقی داخل آن را نگاه می‌اندازد و ارسطو می‌گوید این 2500 دلار است برای کادوی عروسی دخترت. نقی بسیار شوکه می‌شود و کلی از ارسطو تشکر می‌کند. بدون شک این نقشه جدیدی است که شری کشیده و می‌خواهد هر طور شده بساط رفتن به تاجیکستان را محیا کند. فهیمه و رحمت برای بردن بچه از مهدکودک آمده‌اند، شب قرار است همگی خانه رحمت جمع شوند و احتمالا مافیا بازی کنند. فهیمه می‌گوید چون بازی بلند نیست نمی‌آید و از رحمت می‌خواهد بچه‌ها را پیش او بگذارد تا شب هنگام بازی مشکلی نباشد. در خانه رحمت، ارسطو و شری و بهتاش حضور دارند و هنوز کسی نیامده آنها دوباره شروع به گفتگو می‌کنند، مشخص می‌شود که چرا ارسطو این مقدار پول به نقی داده چراکه به کمک همچین مبلغی او می‌تواند به تاجیکستان برود برای دیدن دخترش بدون اینکه دولت همسر نیکا بخواهد هزینه‌ای برای آنها کند. همچنین آنها سر کمبود جا بحث می‌کنند بهتاش از رحمت می‌خواهد که نیاید و رحمت از بهتاش، که در نهایت شری می‌گوید هرچی جمعیت بیشتر باشد بهتر می‌توانند نقشه را عملی کنند. در حال حاضر آنها می‌بایست روی راضی کردن نقی برای رفتن به این سفر تمرکز کنند.

داستان پایتخت 7 قسمت 16

paytakht 7

شب در خانه رحمت دوباره تمامی اعضای خانواده جمع شده‌اند در حال بازی مافیا هستند، رحمت، ارسطو، شری و بهتاش چهارتایی تیم شده‌اند تا کاری کنند نقی تصمیم بگیرد به تاجیکستان برود. اون 2500 دلاری که ارسطو به نقی داره بهترین موقعیت است تا بساط مسافرت جور شود. نقی برعکس بازی قبل در این شب ارسطو و همسرش را اصلا مافیا نمی‌داند و بلکه به آنها می‌گوید به جای شهر شما کشور هستید. رحمت این وسط بر می‌گردد و می‌گوید منم دیشب دو سکه دادم پس بخاطر این کار مافیا نیستم که نقی به شدت از شنیدن این حرف عصبانی می‌شود چندین بار از بهتاش درخواست می‌کند سوییچ موتور را بدهد تا برود و سکه‌ها را برای رحمت بیاورد. برای اینکه قضیه جمع شود بهتاش شروع به داد و بیداد می‌کند و به داخل اتاق می‌رود و رحمت هم پشت سر او می‌رود، داخل اتاق بهتاش به رحمت می‌گوید که نقشه را چرا فراموش می‌کنی ما می‌خواهیم کاری کنیم نقی راضی شود با کمپر به تاجیکستان برویم برای فروش سنگ، رحمت می‌گوید بازی مافیا را بسیار جدی می‌گیرد اما از این به بعد حواسش را جمع می‌کند، دوباره همه جمع می‌شوند. ارسطو و بهتاش بحث رفتن به تاجیکستان را مطرح می‌کنند و در میان جمع تلاش می‌کنند تا این موضوع را جا بی‌اندازند. تا جایی که نقی بر می‌گردد و می‌گوید اگر زودتر می‌گفتید می‌رفتیم اما من پولی برای خرج سفر ندارم. ارسطو و بهتاش تعجب می‌کنند و می‌گویند پس 2500 دلار را چه کردی که نقی می‌گوید برای اینکه برای زمینش مجور و تمامی مدارک‌های لازم را بگیرد مجبور شد در این راه خرج کند تمامی این مبلغ را زیر میزی داده است، همه از دست نقی کمی دلخور می‌شوند اما دیگر چاره‌ای نیست و پول سوخت شده است. ارسطو نقی در اخر شب بازی کمی شروع به کل کل می‌کنند و در نهایت نقی بر می‌گردد و می‌گوید تو چرا نگفتی که سفر مریخ همسرت کنسل شده است. در ابتدا ارسطو اصلا باور نمی‌کند تا اینکه خود شری این موضوع را تایید می‌کند، ارسطو بابت شنیدن این موضوع به شدت ناراحت می‌شود و با شری قهر می‌کند. همه به خانه خود باز می‌گردند، ارسطو خودش را در دستشویی کمپر حبس کرده و به نوعی با شری قهر کرده، بهتاش و شری هرچی به او می‌گویند که بیرون بیاید و نقشه جدید بکشند به بیرون نمی‌آید. رحمت هم به کمپر می‌رسد همان لحظه ارسطو بیرون می‌اید و به داخل اتاق خواب کمپر می‌رود، سنگ را می‌آورد و می‌گوید پیش نقی می‌رود همه چیز را کامل برایش تعریف می‌کند چراکه نقی همیشه به او راست می‌گوید بقیه دروغ. شری، رحمت و بهتاش او را آرام می‌کنند و سعی می‌کنند نقشه‌ای جدید بکشند تا بتوانند به تاجیکستان برود. در پایان جلسه زمانی که رحمت و بهتاش در حال رفتن هستند شری به بهتاش می‌گوید تا با آنها زندگی می‌کنی بهترین فرصت است تا بیشتر با آنها در مورد رفتن صحبت کنی. شب موقع خواب بهتاش تلوزیون را روشن می‌کند و ناگهان در مورد کمونیست‌ها و علامت آنها در یک مستندی صحبت می‌شود، بهتاش یاد فیلم گرفتنی می‌افتد که از بالای ایوان از خانواده تاجیکی در آن شب گرفته بود، از بالا خالکوبی سر پدر دولت به خوبی مشخص است که آرم کمونیست را زده و از همه مخفی کرده، بهتاش با خودش فکر می‌کند این بهترین نقشه است. فردا صبح در هنگام صبحانه این موضوع را کم کم به هما می‌گوید چراکه فقط او خانه است، در ابتدا اصلا باور نمی‌کند یا نمی‌خواهد باور کند، اما با جو دادن‌های بهتاش و تعریف از این افراد هما نیز دلش ریش می‌شود و شروع به گریه می‌کند. فهیمه نیز می‌آید و با او نیز موضوع را در میان می‌گذارند. در نهایت هما و بهتاش به سمت باشگاه حرکت می‌کنند تا هرچه سریعتر به نقی نیز بگویند.

داستان پایتخت 7 قسمت 17

paytakht 7

در این قسمت هما و بهتاش به باشگاه می‌روند تا قضیه را با نقی در میان بگذارند، در هنگام بحث بهتاش به نقی می‌گوید که باید بیشتر در انتخاب داماد تاجیکی دقت می‌کرد که نقی می‌گوید من روش‌های مختلفی را برای امتحان کردن او انجام دادن افراد مختلفی را پول دادم تا به روش‌های مختلف این پسر را امتحان کنند. نقی می‌گوید در یک امتحان نهایی به دولت و پدرش حتی پیشنهاد بساط دود و دم را داده و به آنها گفته اگر چیزی لازم داشتید من می‌توانم فراهم کنم، فقط بخاطر اینکه بخواهد آنها را امتحان کند که معتاد نباشند! بهتاش در میان کلام هایش همش می‌گوید شما باید به تاجیکستان می‌رفتید و تحقیقاتی در آنجا نیز انجام می‌دادید با این کار می‌خواهد تلاش کند تا هما و نقی متقاعد شوند و راهی سفر تاجیکستان شوند، در نهایت هما به نقی می‌گوید بهترین کار این است که هرچه سریعتر به تاجیکستان برویم و ببینم داستان از چه قرار است و نقی نیز با حرف هما موافقت می‌کند. در این میان هم ارشاد 50 دور زمین را چرخیده که در ابتدای صحبت هما اینا می‌آید و می‌گوید که 50 دور را کامل کرده نقی می‌گوید آفرین و حالا می‌بایست یکبار دیگه از ابتدا 50 دور بزند و سپس به خانه برود. در آخر صحبت‌های بهتاش و نقی، مربی سوحان پز می‌آید و می‌گوید که ارشاد حالش بد شده، نقی می‌گوید از بس این بشر می‌خورد و هما می‌گوید از بس این پسر را به دویدن وادار می‌کنی! فهیمه و رحمت به مهدکودک رفته و بچه‌ها را گرفته‌اند و در حال بازگشت به خانه هستند، وقتی به خانه می‌رسند رحمت به فهیمه می‌گوید گوشی من همیشه در دسترس است و فعلا ماشین رحمان و رحیم را دارم اگر خواستی سالار را به مهدکودک ببری با من حتما تماس بگیر، رحمت به یک سالن رفته در حال اصلاح داماد می‌باشد که ارسطو می‌رسد و می‌گوید که با او کار دارد، ارسطو به رحمت می‌گوید که شری او را ترک کرده و رفته! 5 صبح ارسطو یادداشتی از طرف شری پیدا می‌کند که گفته می‌رود تهران. ارسطو می‌گوید که یک فیلم دفاع مقدسی در حال آماده‌سازی است و می‌خواهد برود آبادان که رحمت می‌گوید پس قضیه سنگ چه می‌شود ارسطو سنگ را با خودش آورده و به رحمت می‌گوید این سنگ خدمت شما! ببر همون جایی که پیدا کردی بزارش. رحمت می‌گوید من تنهایی همچین کاری را انجام نمی‌دهم که ارسطو موافقت می‌کند و می‌گوید شب با هم می‌رویم خانه حاج نقی برای گفتن این موضوع، شب در خانه تمامی اعضا: نقی، هما، بهتاش، فهیمه، بهروز، سارا در حالت صحبت راجب موضوع تاجیکی‌ها هستند که چرا اینا به یکباره باید بیایند ایران! بهتاش مجدد پیاز داغ کار را زیاد می‌کند و می‌گوید که احتمالا این خانواده برای جاسویی به ایران آمده بودند و اگر این موضوع پخش شود برای دایی نقی بسیار بد می‌شود، هما در ابتدا می‌خواهد با نیکا تماس بگیرد که بهتاش و نقی به او اجازه نمی‌دهد چراکه می‌گوید آنها متوجه می‌شوند و همه چیز را اماده‌سازی می‌کنند، هما از سارا می‌خواهد سه تا بلیط تهیه کند، که نقی می‌گوید همش سه تا بلیط؟ ما سه تایی پاشیم بریم تو دهن اژدها!؟ نقی می‌گوید امدیم و رفتیم اونجا و قضیه مشخص شد من با شمشیر خان درگیر شدم، 4 نفر امدن زدم، 8 نفر امدن زدم، 10 نفر امدن زدن بلاخره نقس کم میارم!! به چند نفر دیگه مثل بهتاش و بهروز نیاز دارم. حتی ارسطوها، بهتاش می‌گوید اوکی منم امدم باز بخوام 2 نفر رو گاز بگیرم و 4 نفر رو چنگ بندازم باز به نفر بیشتر احتیاج داریم پس بهترین پیشنهاد حرف ارسطو است که می‌بایست با کمپر خانوادگی به این مسافرت برویم، همان لحظه ارسطور و رحمت زنگ خانه را می‌زنند. با ورود به خانه در ابتدا مثل همیشه ارسطو و نقی بحث‌های الکی را با هم شروع می‌کنند که هما می‌گوید که این موضوع مریخ و حرف‌ها را ادامه ندهند، ارسطو و رحمت در تلاش هستند تا سنگ را برای هما، فهیمه و نقی مطرح کنند اما دقیقا نمی‌دانند که چطوری سر صحبت را باز کنند. تا می‌خواهند کاملا مسئله سنگ را مطرح کنند بهتاش از حمام بیرون می‌آید و خودش را به حال بدی می‌زند و به زمین می‌افتد، همگی بلند می‌شوند و بهتاش را تا ماشین رحمت بیرون می‌آورند، نقی همه را به داخل می‌فرستد و خودش برای پوشیدن شلوار به داخل می‌رود، بهتاش داخل ماشین به رحمت می‌گوید گازش را بگیر و برو تا نقی نیامده است! بهتاش می‌گوید که چیزیش نیست و الکی این کار را کرده تا آنها قضیه را لو ندهند. بعد از گذشت تایمی رحمت با خانه تماس می‌گیرد و می‌گوید حال بهتاش خوب شده و مشکلی نیست. آخر شب ارسطو کنار آتش بیرون کمپر نشده و ناراحت به یاد شری است، او با شری تماس تصویری می‌گیرد و با او کمی درد و دل می‌کند، ارسطو به شری می‌گوید که نقی راضی شده همگی خانوادگی به این مسافرت برویم و قضیه حل شده است، فردا صبح ارسطو و شری و رحمت در حال رفتن به خانه نقی هستند، نقی همگی را به صرف آبگوشت دعوت کرده احتمالا می‌خواهد ماجرای سفر را مطرح کند. ارسطو به رحمت می‌گوید تو زیاد آنجا برای امدن به سفر اصرار نکن اما من و شری حتما در مورد آمدن تو صحبت خواهیم کرد، رحمت می‌گوید سنگ الان در الویت دومش است و الویت اولش چیز دیگریست! او می‌گوید در حال حاضر در زهن من ازدواج کردن است!! رحمت می‌گوید که می‌خواهد از فهیمه خانوم مجدد خواستگاری کند، ارسطو می‌گوید خب پس سنگ الویت دوم تو هست دیگه سفر نیا که رحمت می‌گوید نه باید بیایم و در راه رفته رفته این موضوع را مطرح کنم.

داستان پایتخت 7 قسمت 18

paytakht 7

شری، ارسطو و رحمت به دورهمی که نقی ترتیب داده می‌روند. در یک رستوران که اتاقک‌های مخصوصی به هر خانواده داده می‌شود تا دور هم جمع شوند. در این دورهمی علاوه بر این سه نفر، دیگر اعضا خانواده همچون سارا، فهیمه، نقی، هما، بهروز و بهتاش حضور دارند. همگی دور میز می‌نشینند و شروع به بحث و گفتگو می‌کنند، ارسطو از همان ابتدا شروع می‌کند به گفتن نکته‌های مختلف در مورد کمپر. بخش اول صحبت او در مورد بهداشت است که به تعداد همگی نفرات دمپایی خریده و باید با دمپایی مخصوص به هر قسمت تردد کنند. همچنین می‌گوید از دستشویی کمپر زیاد استفاده نکنید و بیشتر برای شماره یک مراجعه کنید و در بین راه چندین جا توقف دارند و می‌توانند بقیه کارها را بیرون انجام دهند. ارسطو نقشه کمپر را روی کاغذ کشیده تا محل خواب تمامی افراد را مشخص کند، در این سفر بهروز به علت نداشتن کارت پایان خدمت و سارا به علت دانشگاه حضور نخواهند داشت. ارسطو برای اینکه بتواند قولی که به رحمت داده را عملی کند می‌گوید من به یک شاگرد نیاز دارم که یکسری کارها را انجام دهد. نقی در ابتدا می‌گوید که نیازی نیست. من و بهتاش هستیم و کارها را انجام می‌دهیم که رحمت بلند داد می‌زند که می‌خوام بیام! ارسطو همان لحظه بهتاش را صدا می‌زند و بهتاش هم به نقی می‌گوید به بیرون بروند تا با او صحبتی داشته باشد. در بیرون به نقی می‌گوید بهتر است اجازه دهیم رحمت بیاید تا کارهای سخت را انجام بدهد، شما به عنوان قهرمان با همچین سابقه‌ای نباید شاگرد وایسید و خلاصه نقی را راضی می‌کند. با برگشت به داخل فضا کمی احساسی می‌شود به خاطر نبود بابا پنجعلی در کنارشان اما به سرعت بهتاش و ارسطو فضا را عوض می‌کنند و با فلشی که نقی به آنها می‌دهد یک آهنگ مازندرانی پلی کرده و در نهایت رقص را آغاز می‌کنند، بهتاش، ارسطو، رحمت و نقی در حال رقصیدن هستند که با آمدن بهروز وسط او بعد مدتی تعادل خودش را از دست می‌دهد و روی میز نهارخوری می‌افتد. فردای آن روز در خانه نقی همگی در حال جمع کردن وسایل و بار زدن به کمپر هستند، تقی و همسرش جمیله به دلیل آمدن مادر شوهرش نمی‌توانند به این مسافرت بیایند. نقی به برادرش می‌گوید خانه بطور کامل در اختیار شماست و می‌توانید از تمامی امکانات استفاده کنید و حواستان به بچه‌ها بهروز و سارا باشد، از طرفی نقی ارشاد را هم صدا زده بود که با ورود او نقی به بهتاش می‌گوید تا او را توجیه کند. بهتاش و ارشاد به داخل گلخانه حیاط می‌روند و بهتاش سعی می‌کند ارشاد را بترساند تا در نبود آنها سمت خانه پیش سارا نیاید و بهتر است بگوییم کمی در کار خود موفق عمل می‌کند. داخل کمپر شری یک جلسه فوری می‌گذارد و ارسطو بهتاش و رحمت را صدا می‌زند. شری می‌گوید جلو بقیه نمی‌توانیم هی سنگ سنگ کنیم و باید اسم آن را عوض کنیم پیشنهاد داده می‌شود اسم آن را پرستو بگذارند اسم خواهر ارسطو، در ابتدا او مخالفت می‌کند و می‌گوید چرا اسم خواهر من اما در نهایت همین اسم تصویب می‌شود. شری سنگ را در داخل یکی از باکس‌های بالای سر اتاق خواب کمپر گذاشته می‌گوید هرچی جا ساده‌تر باشد بهتر است. در نهایت آنها سفر را آغاز می‌کنند و به دل جاده می‌زنند تا بتوانند به تاجیکستان برسند.

داستان پایتخت 7 قسمت 19

paytakht 7

در این قسمت ارسطو توقفی در مسیر داشته برای دستشویی و خرید یکسری وسایل. ارسطو در بالای کمپر مشغول یکسری کارهاست که رحمت پیش او می‌رود و دوباره مطرح می‌کند که فهیمه را می‌خواهد و به ارسطو می‌گوید کمک کند تا بتواند این موضوع را با همگی اعضای خانواده در میان بگذارد. ارسطو به رحمت می‌گوید از عنوان این موضوع منصرف شود چراکه اگر بهتاش بفهمد در همین سفر در گوشه کناری او را خفه می‌کند، در ادامه می‌گوید جای این حرفا به پرستو فکر کند. رحمت با تعجب می‌گوید به خواهرت فکر کنم که ارسطو عصبانی می‌شود و می‌گوید گفتم اسم این سنگ را چیز دیگری بگذاریم! ارسطو می‌گوید به جای اینکه آنقدر به بقیه رو بزنی خودت برو جلو از فهیمه مثل یک مرد خواستگاری کن. در ادامه تعریف می‌کند که برای خواستگاری از شری کاسه بستنی او را نشان کرده و یک حلقه در آن جاگذاری نموده است و در نهایت بعد خوردن بستنی شری به حلقه رسیده. رحمت می‌گوید که در ادامه چیشد که ارسطو می‌گوید جلوی همه زانو زدم و از شری جان خواستگاری کردم. رحمت می‌گوید از‌دار دنیا یک حلقه مادرم دارم و ارسطو می‌گوید پس حله دیگه همین حرکت را عملی کن و نتیجه را ببین. در ادامه راه همگی اعضا داخل کمپر در مسیر شروع به انجام بازی می‌کنند. یک بازی کارتی جالب و باحال که سرگرم شوند، طبق معمول بعد از اندکی زمان نقی به شدت جرزنی می‌کند و با شری دچار کل کل می‌شود، و می‌گوید ادامه بازی را انجام نمی‌دهد. همان لحظه ارسطو یک ترمز ناگهانی می‌زند همه چی بهم می‌ریزد. هما می‌گوید که نقی برود و سالار را سر بزند که در داخل اتاق شری و ارسطو مشغول بازی است. با این ترمز سنگ نیز از داخل اتاقک به پایین سقوط می‌کند و نقی با آمدن به داخل آن را می‌بیند و بر میدارد به سالار می‌گوید چرا این سنگ را به داخل آوردی الان عمو ارسطو شاکی می‌شود. در توقفگاه بعدی رحمت، شری، هما و فهیمه به داخل بستنی فروشی می‌روند. رحمت می‌رود و چند بستنی لیوانی سفارش می‌دهد و می‌خواهد حلقه را داخل بستی فهیمه جاگذاری کند. از طرفی ارسطو در حال چک کردن کمپر بوده بهتاش داخل در حال بازی ویدیویی است و نقی و سالار به دستشویی رفته‌اند. رحمت بستنی‌ها را سر میز می‌آورد اما فهیمه نمی‌خورد و می‌گوید چون زیاد اصرار می‌کنی یک نون خامه‌ای بگیر، تا اینجا کمی نقشه‌ها بهم ریخته و رحمت با ارسطو تماس می‌گیرد و جریان را برایش تعریف می‌کند ارسطو می‌گوید که مشکلی نیست حلقه را پیدا کن و مجدد داخل نون خامه‌ای قرار بده. رحمت بستنی‌ها را بر میدارد در گوشه‌ای دنبال حلقه می‌گردد اما آن را پیدا نمی‌کند. او احساس می‌کند لیوان‌های بستی را اشتباه داده و به احتمال زیاد هما یا شری آن را خورده‌اند. داخل دستشویی خانوم زارع مادر دختری که بهتاش قرار بود با او ازدواج کند تماس می‌گیرد و می‌گوید بیایند و آخرین وسایل باقی مانده از طرف خودشان را جمع آوری کنند که نقی می‌گوید بهتاش به خاطر بیماری نتوانسته ادامه بده و مشکل برطرف می‌شود. او اصرار می‌کند که عکسی از بهتاش می‌فرستد تا آنها خودشان مشاهده کنند که چهره او کلا عوض شده. از فاصله‌ای از بهتاش عکس می‌اندازد و می‌فرستد. در ادامه مسیر داخل کمپر حال هما بد می‌شود به داخل دستشویی می‌رود، رحمت به ارسطو می‌گوید که احتمالا به خاطره حلقه این اتفاق رخ داده است. بهتاش عکسی که ازش گرفته شده را داخل گوشیش مشاهده می‌کند. مثل اینکه مادر دختره عکس را برایش فرستاده و او هم به خود بهتاش فرستاده و ازش سوالاتی پرسیده. بهتاش عصبانی می‌شود می‌گوید که چه کسی این عکس را انداخته که نقی اعتراف می‌کند که کار او بوده، بهتاش می‌گوید که به چه دلیل این کار را انجام داده که نقی می‌گوید وقتی شما جواب نمی‌دی با ما تماس می‌گیرند و منم هر کاری کردم به صلاح شماست، بهتاش به شدت عصبانی می‌شود و یک جرو بحث سنگین را شروع می‌کند و کلی حرف و تیکه به نقی بار می‌کند، او می‌گوید آنقدر تو زندگی همه دخالت نکن، آنقدر منم منم نکن، در نبود بابا از ما حمایت کردی ممنون اما دیگه آنقدر دخالت نکن. در ادامه به تندی می‌گوید که چقدر به بهبود پدرم گیر دادی! چقدر به ارسطو گیر دادی! چقدر به رحمت گیر دادی و چقدر به خود من گیر دادی؟ بهتاش می‌گوید اگر این دختر عکس مرا در اینستاگرام پخش کند و بزند چهره جدید دروازبان نساجی چه کنم؟ همه تلاش می‌کنند تا بهتاش را به آرامش دعوت کنند اما او به سیم آخر زده و آرام نمی‌شود. بهتاش به نقی می‌گوید اگر دست و پای تو را ماچ کنم بیخیال ما می‌شوی؟ پدر خدا بیامز من چقدر به تو بدهکار هست بگو بدم و خلاص و تا بیخیال ما شوی. ارسطو، رحمت، هما پشت نقی در می‌آیند و به بهتاش می‌گویند که مراقب حرف زدنش باشد و چنین صحبت‌های را ادامه ندهد. هما هم عصبانی می‌شود با گریه به بهتاش می‌گوید که اجازه نمی‌دهد که در مورد شوهرش چنین صحبت کند، اگر برای کسی قهرمان نیست برای من و بچه هایم نقی یک قهرمان است. در آخر فهیمه هم عصبانی می‌شود و به بهتاش یک سیلی می‌زند و شروع به گریه و زاری می‌کند. اینجاست که بحث به اتمام می‌رسد و سکوت کمپر را فرا می‌گیرد و هرکی در گوشه‌ای می‌نشیند، با پخش شدن یک آهنگ محلی زیبا این قسمت از پایتخت فصل 7 به پایان می‌رسد.

داستان پایتخت 7 قسمت 20

paytakht 7

شب شده و ارسطو برای استراحت و خوردن غذا در گوشه‌ای توقف کرده است، بهتاش بیرون کنار آتش نشسته که هما پیش او می‌آید و کمی با هم صحبت می‌کنند، بهتاش می‌گوید همین اول بگم که به هیچ وجه به داخل کمپر نمی‌آیم و می‌خواهم برگردم خانه. هما می‌گوید ما همه یک خانواده هستیم و این بحث‌ها بین تمامی اعضا پیش می‌آید، مطمئن باش نقی هم از کارش پشیمان است. خلاصه که هما تمام تلاش خودش را انجام می‌دهد تا بهتاش را راضی کند به داخل کمپر برگردد. داخل نیز فهیمه با نقی صحبت می‌کند اینکه بهتاش به خاطر مریضی اینطور رفتار کرده و از کار خودش پشیمان است او مدالی که نقی در دوران بچگی به بهتاش داده را می‌آورد و نشان می‌دهد و می‌گوید بهتاش همیشه این مدال را پیش خودش دارد. در این سمت هم فهیمه تلاش می‌کند نقی را آرام کند و ثابت کند حرف‌های بهتاش از روی عصبانیت و مریضی بوده است. بهتاش راضی می‌شود به داخل کمپر بازگردد. ارسطو به نقی می‌گوید که بحث را کش ندهد و بتوانند در آرامش غذا بخورند. بعد از ورود بهتاش غذا تقسیم می‌شود. بهتاش از جای خود بلند می‌شود و اجازه می‌گیرد تا نوشابه بریزد. نوشابه را برمی دارد در میان راه بر می‌گردد و دوباره اجازه می‌گیرد که دوغ بریزد. دوباره در میان راه بر می‌گردد به نوعی که می‌خواهد یک چیزی بگوید، با گذاشتن دوغ روبه روی نقی می‌ایستد و از او عذرخواهی می‌کند و دستش را بوس می‌کند. بهتاش به شدت از کارش پشیمان شده و می‌گوید اون حرف‌ها را از روی عصبانیت زده است. نقی و بهتاش هم دیگر را بغل می‌کنند بطوری که ناراحتی‌ها پایان یافته. بعد از خوردن غذا ارسطو می‌رود و کمپر را استارت می‌زند اما روشن نمی‌شود بعد از مدتی برق آن نیز دچار مشکل می‌شود و ارسطو مجبور می‌شود ژنراتور را روشن کند. همگی رختخواب را پهن می‌کنند، شری در داخل اتاق می‌خوابد. بهتاش و رحمت در بالا روی سقف داخل چادر می‌خوابند. فهیمه و هما بر روی صندلی‌های داخل پذیرایی کمپر دراز می‌کشند و نقی روی زمین میان صندلی‌ها. ارسطو نیز پشت فرمان خوابش برده است. نصف شب ارسطو بیدار می‌شود و می‌خواهد به دستشویی برود چون همه خواب هستند تصمیم می‌گیرد به بیرون برود. هما را می‌بیند که بیدار است و خوابش نبرده. یه او می‌گوید که به دستشویی می‌رود اما در را نمی‌بندد که هما مجبور نشود بلند شود و در را باز کند. بعد از رفتن ارسطو مدتی بعد صدایی می‌آید، هما فکر می‌کند ارسطو برگشته اما وقتی نگاه می‌اندازد می‌بیند که یک خرس قهوه‌ای داخل کمپر شده و به آنها نزدیک می‌شود. هما خودش را به خواب می‌زند و تکون نمی‌خورد. بعد از گذشت زمانی فهیمه هم صداها را می‌شنود و بیدار می‌شود و خرس را می‌بیند او هم بدون حرکت در جای خودش می‌ماند. با رفتن خرس به سمت غذاها هما نقی را به آرامی بیدار می‌کند. نقی هم متوجه حضور خرس در کمپر می‌شود. تا می‌خواهد بچرخد از جایش بلند شود خرس از رویش رد می‌شود و به آن سمت کمپر می‌رود به آرامی همه جا را بو می‌کند. با برگشت خرس به سمت غذاها همگی به آرامی و بدون سروصدا بلند می‌شوند و به داخل اتاق خواب پیش شری می‌روند. و در نهایت متوجه می‌شوند ارسطو رفته بیرون هر آن ممکن است به داخل کمپر بازگردد. با برگشت ارسطو همگی از پنجره اتاق کمپر شروع به داد و بیداد می‌کنند و به ارسطو می‌فهمانند که خرس داخل است. ارسطو به مغازه‌های که نزدیکشان است می‌رود و درخواست کمک می‌کند اما کسی آنجا نیست. با کلی داد و بیداد بهتاش و رحمت بیدار می‌شوند بهتاش به سرعت پایین پیش ارسطو می‌آید. رحمت از بالا دریچه اتاقک را باز می‌کند اما وقتی متوجه حضور خرس می‌شود به سرعت روی لبه ورودی غش می‌کند. ارسطو و بهتاش در بیرون کمپر سروصدا می‌کنند اما خرس به آنها توجه نمی‌کند. بهتاش می‌گوید که باید به داخل بروند و حواس خرس را پرت کنند، چراکه خرس در تلاش است به اتاق کمپر که همه در آن هستند نفوذ کند. رحمت و ارسطو از در نزدیک راننده به داخل می‌روند و سعی می‌کنند توجه خرس را جلب کنند در نهایت خرس به سمت آنها بر می‌گردد بهتاش که می‌خواهد خانواده را نجات دهد با جمله معروفش که می‌گوید من جنگی بیمه به سمت خرس حمله ور می‌شود اما خرس با یک ضربه محکم بهتاش را نقش بر زمین می‌کند. بهتاش کپسول آتش خاموش کند را بر می‌دارد به سمت خرس نشونه می‌گیرد و آن را باز می‌کند. در همان لحظه ارسطو کمپر را روشن می‌کند و با حرکت و باز شدن در‌ها خرس به بیرون پرت می‌شود. زخم عمیقی روی دست بهتاش توسط پنجه‌های خرس ایجاد شده و خون زیادی از او می‌رود. با حرکت آرامش کمی برقرار می‌شود و همه از اتاق بیرون می‌آیند. بهتاش در ابتدا دست خودش را مخفی می‌کند و چیزی نمی‌گوید اما بعد از مدتی هما دست خونی بهتاش را می‌بیند و همگی متوجه این قضیه می‌شوند، رحمت هم که غش کرده بود تازه به هوش می‌آید. هما در حال پانسمان موقت دست بهتاش هستند و ارسطو به سرعت به سمت مشهد در حال حرکت است تا زودتر بهتاش را به بیمارستان برسانند. البته که ارسطو با اوس موسی تماس می‌گیرد تا آدرس نزدیک‌ترین بیمارستان را از او سوال کند که فکر می‌کند او را سرکار گذاشته‌اند، در آخر اینکه اوضاع کمپر به شدت بهم ریخته، بهتاش به شدت زخمی شده، و ارسطو به سرعت پیش می‌رود تا به مشهد برسند.

داستان پایتخت 7 قسمت 21

paytakht 7

بلاخره خانواده پر حاشیه نقی به مشهد می‌رسند. ارسطو کمپر را در یک محل امن پارک کرده و با تاکسی همگی به بیمارستان آمده‌اند، اوس موسی نیز جلوی ورودی بیمارستان منتظر آنها است، البته نقی و سالار مستقیم به خانه او موسی رفته‌اند و بقیه همگی به بیمارستان مراجعه کرده‌اند. با سلام و علیک با اوس موسی به داخل می‌روند. بهتاش کارهای شستشو و پانسمان و بخیه برایش انجام می‌شود و هما هم پیش خانوم دکتر می‌رود تا عکسی که گرفته را نشان دهد، مشخص می‌شود که در معده او یک حلقه وجود دارد، دکتر یک محلول به او می‌دهد و می‌گوید برود و بالا بیاورد تا حلقه خارج شود. در غیر این صورت می‌بایست معده‌اش را شستشو دهند. خوشبختانه اون بالا می‌اورد و حلقه خارج می‌شود. شری بیرون می‌آید و این خبر را به رحمت می‌دهد، او از شنیدن بیرون آمدن حلقه خوشحال می‌شود ولی از اینکه هما روی حلقه سیفون را کشیدن و رفته کمی ناراحت می‌شود، شری می‌گوید که جریان چی بوده و رحمت برایش تعریف می‌کند که به پیشنهاد ارسطو چنین کاری انجام داده است. بیرون بیمارستان فهیمه روی صندلی نشسته که رحمت با چایی پیش او می‌رود. خبر اینکه هما حالش خوب شده را می‌دهد و البته می‌گوید که مشکلش چی بوده. اینکه به پیشنهاد ارسطو حلقه خواستگاری را در بستنی جاساز کرده تا بتواند از او خواستگاری کند. فهیمه در ابتدا می‌گوید چه وقت خواستگاری هست! دست بچه من در حال بخیه خوردن هست معده هما مشکل داره شما تو بیمارستان از من خواستگاری می‌کنید، که رحمت می‌گوید این بار خودم می‌خواهم جرئت این کار را داشته باشم. او مقابل فهیمه زانو می‌زند و از او خواستگاری می‌کند و فهیمه هم موافقت می‌کند. همگی صبح به خانه اوس موسی می‌آیند پسر او موسی به اسم محمد جعفر بزرگ شده و با همه سلام و علیک می‌کند. همسر اوس موسی خانه نیست و بخاطر اینکه اولین سال مادرش است به شهرستان رفته. همگی رختخواب پهن می‌کنند و چند ساعتی استراحت می‌کنند. موقع ناهار می‌شود و سفر را پهن می‌کنند، قبل از شروع غذا رحمت جلوی همه عنوان می‌کند که دیشب در بیمارستان از فهیمه خواستگاری کرده و جواب او مثبت بوده است. هیچ کسی با این موضوع مخالف نیست همچنین نقی می‌گوید به شرطی خوبه که رحمت بتواند از پس دو پسر فهیمه بر آید و رضایت آنها را جلب کند. بهتاش که بسیار گیج و خواب آلود است بخاطر داروها بیدار می‌شود و سر سفره می‌آید. حال درستی ندارد و کمی از خودش حرکات عجیب انجام می‌دهد. قبل از آمدن بهتاش موسی پیشنهاد می‌دهد که فهیمه و رحمت باید در همین مشهد عقد کنند. اول اینطور مطرح می‌شود که در حرم این کار انجام شود اما موسی می‌گوید که الکی نیست و نوبت‌ها همه پر است، او می‌گوید محمد جعفر این کار را انجام می‌دهد. همه از حرف اوس موسی تعجب می‌کنند تا اینکه اوس موسی می‌گوید که محمد جعفر یک طلبه است. همچنین خودش با لباس این کار وارد می‌شود و می‌خواهد به کلاسش برود. همه اعضای خانواده بسیار تعجب می‌کنند. نقی می‌گوید که می‌باید ابتدا بهتاش را راضی کنند و مسئله ازدواج را به او بگویند و تنها کسی که مناسب این کار است هماست. بعد ناهار همه در حیاط با بهتاش شروع به صحبت می‌کند ابتدا بهتاش مسئله‌ها را قاطی می‌کند اما وقتی هما دقیق موضوع را مطرح می‌کند بهتاش بسیار عصبانی می‌شود به سمت رحمت حرکت می‌کند. همگی در ورودی را می‌بندند و به بهتاش اجازه ورود نمی‌دهند. بهتاش می‌گوید که فقط می‌خواهد با رحمت صحبت کند اما کسی حرفش را باور نمی‌کند. اعضای خانواده یک به یک بیرون می‌روند با رحمت صحبت می‌کنند اما او اصلا راضی نمی‌شود و می‌گوید که می‌خواهد با خودش تنها صحبت کند. با صحبت با نفر آخر همگی به داخل می‌آیند، بهتاش گفته که به رحمت بگویید تنها بیاید به کوه سنگی تا با هم صحبت کنند، ترس به شدت رحمت را فرا می‌گیرد و می‌گوید احتمالا می‌خواهد مرا از بالای کوه به پایین پرتاب کند، همگی به رحمت دلداری می‌دهند و می‌گویند که آماده شود و به کوه سنگی برود تا یکبار برای همیشه با بهتاش راجب این موضوع مرد و مردانه صحبت کنند.

داستان پایتخت 7 قسمت 22 (آخر)

paytakht 7

رحمت به کوه سنگی می‌رود و آنجا با بهتاش روبه رو می‌شود. برعکس هر موقع بهتاش با آرامش مشغول صحبت با او می‌شود، به رحمت یکسری نکته را گوش زد می‌کند. اینکه مویش را کوتاه کند، نوع لباس پوشیدنش را تغییر دهد. و در کلا جوری شود که به عنوان یک کرد بتوان به آن تکیه کرد. رحمت هم همه شرایط را قبول می‌کند. با تمام شدن صحبت‌های این دو نفر. بهتاش رضایتش را اعلام می‌کند البته می‌گوید برگشتیم کلا از علی آباد بروید و اینکه بهروز را پیش خودش نگه می‌دارد تا بتوانند بدون مشکل زندگی کنند. رحمت و فهیمه دو عدد انگشتر که نامشان روی آن حکاکی شده خریداری می‌کنند و به دست می‌اندازند. فهیمه همان جا به رحمت می‌گوید روبه روی همین حرم باید قول دهد هیچ دروغی میان آنها نباشد. رحمت تا می‌آید قول دهد یاد قضیه سنگ می‌افتد نمی‌توانند جمله‌اش را تمام کند. و احتمالا قضیه را کامل برایش تعریف کند. شب فرا می‌رسد. اوس موسی، نقی، هما، شری و ارسطو در راه هستند تا به محضر بروند. بهتاش هم چون معذب بود بجای حضور در مراسم سمت کمپر در کارواش می‌رود. در میان راه در ماشین همگی شروع به صحبت می‌کنند که در میان صحبت‌ها قضیه به نقی گفته می‌شود اینکه هما حلقه‌ای خورده بوده و معده درد داشته. نقی وقتی متوجه می‌شود این نقشه حلقه را رحمت پیاده‌سازی کرده کمی عصبانی می‌شود و می‌گوید که سر ته کنند، اما رضایت می‌دهد که به مسیر ادامه دهند. در میان راه نقی چند بار داستان مهریه فهیمه را پیش می‌کشد اما بقیه مخالفت می‌کنند. در کمپر بهتاش می‌رود تا به سنگ سر بزند اما پیدایش نمی‌کند به سرعت به ارسطو زنگ می‌زند و می‌گوید که سنگ در کمپر نیست. بعد از عقد شری، رحمت و ارسطو به سرعت خودشان را به کمپر می‌رسانند و آنها نیز کلی به جستجو می‌پردازند. اما سنگ را پیدا نمی‌کنند. در ابتدا به هم شک می‌کنند اما تصمیم می‌گیرند به خانه برگردند و از دیگر اعضا سوال کنند شاید کسی برداشته است، در میان راه غذا خریده و به خانه اوس موسی بر می‌گردند. سر سفره ارسطو سوالش را مطرح می‌کند و می‌گوید که کسی چیزی از کمپر برداشته و جابه جا کرده. که همه می‌گویند خیر. با سوال هما و نقی اینکه چی بوده آنها می‌گویند که یک سنگ سیاه بوده که در کمپر نیست! نقی کلی فکر می‌کند و می‌گوید چیزی ندیده و برنداشته، کمی بعد سالار به او یادآوری می‌کند که یک سنگ سیاهی بود. نقی به یاد می‌آورد آنجایی که ارسطو یک ترمز ناگهانی زده برای چک کردن سالار به اتاق کمپر وارد شده و سنگ را میان اسباب بازی‌های سالار دیده است، همه می‌پرسند که سنگ را چیکار کرده؟ بعد از کلی بله و خیری که نقی می‌گوید بلاخره مشخص می‌شود او سنگ را به بیرون پرتاب کرده و سنگ به داخل رودخانه افتاده است. همه به شدت عصبانی و آتیشی می‌شوند بخصوص ارسطو که چرا نقی بی‌اجازه به اتاق رفته و همچین کاری کرده، بلاخره سر سفر همه قضیه‌ها لو می‌رود اینکه این سنگ عادی و معمولی نیست و یک شهاب سنگ است و حدود 50 میلیارد ارزش دارد، بهتاش و ارسطو به نقی می‌گویند که زندگی همه را خراب کردی چرا که با این پول می‌توانستیم همه چیز را تغییر دهیم. نقی و هما در ابتدا خنده می‌کنند و می‌گویند که اگر الکی هست و در حال گرفتن دوربین مخفی هستند بگویند اما فهیمه هم شروع به گریه می‌کند و می‌گوید که داداش اینا راست می‌گویند اون یک سنگ قیمتی بوده. رحمت همه چیز را به فهیمه گفته بخاطر قولی که مجبور شده روبه روی حرم به او بدهد. خلاصه که همه ماجراها یکی یکی رو می‌شود و همه افراد گناه کار سعی می‌کنند هم دیگر را لو بدهند. بهتاش می‌گوید که نقش فروش کار شری بوده و شری هم می‌گوید حالا که اینطوریه هما خانم قضیه کمونیست بودن پدر دولت هم نقشه بهتاش است. باش شنیدن این حرف هما خیلی ناراحت می‌شود او با سالار به اتاق می‌رود و شروع به بستن چمدان می‌کند. نقی هم دیگر طاقت نمی‌آورد و از پای سفره بلند می‌شود. اوس موسی هما و نقی را تا یک مسافر خانه‌ای همراهی می‌کند، در ماشین هما گریه می‌کند و باورش نمی‌شود این همه دروغ فقط بخاطر اون سنگ و پول گفته شده، در ابتدا می‌خواهند همان شب به علی آباد برگردند اما اوس موسی اجازه نمی‌دهد و می‌گوید امشب را در مسافرخانه‌ای بگذرانید و فردا به حرم برای زیارت بروید. اوس موسی به خانه برمی‌گردد و می‌گویند آنها را بین راه پیاده کرده اما فردا به حرم می‌روند و بهترین موقع است تا بروید از نقی معذرت خواهی کنید. فردا آن روز نقی و هما به حرم امام رضا رفته و زیارت می‌کنند. نقی در حال صحبت کردن با امام رضا است که اوس موسی کنارش می‌آید، آنها در گوشه‌ای از حرم می‌نشینند و شروع به صحبت می‌کنند. موسی می‌گوید که این سه نفر بسیار پشیمان هستند و آمده‌اند تا ازت معذرت خواهی کنند. خلاصه کلی با نقی حرف می‌زند و او را آرام می‌کند. رحمت، بهتاش و ارسطو جلو می‌آیند و با گریه نقی را بغل می‌کنند و از او معذرت خواهی می‌کنند، و خوشبختانه نقی آنها را می‌بخشد. بهتاش به سرعت به حیاط حرم می‌روند هما را در آنجا پیدا می‌کند. هما در ابتدا حوصله صحبت با بهتاش را ندارد. اما وقتی بهتاش می‌گوید (آدم مگه خانوادش رو ول می‌کنه). هما وایساده و گوش می‌کند، بهتاش می‌گوید که بدون تو نمی‌توانم تحمل کنم و به غیر از تو کسی رو ندارم. هما به شدت احساساتی شده و بعد رفتن بهتاش می‌گوید که جایی نمی‌روم پسرم. به نوعی هما هم همگی را بخشیده و بعد از زیارت همگی به یک عکاسی قدیمی مراجعه می‌کنند، جایی که زمان‌های خیلی قدیم یک عکس یادگاری گرفته بودند و حال می‌خواهند همان عکس را با برخی نفرات جدید بگیرند. همه در جایگاه و نقش‌های درست قدیم قرار می‌گیرند و در پشت دوربین کارگردان سیروس مقدم ظاهر می‌شود تا از این خانواده پر حاشیه عکس بگیرد. با انداختن عکس همانند نسخه قدیمی قسمت آخر پایتخت 7 نیز به پایان می‌رسد.

‫4.7/5 ‏‫(15 نظر)‬
باکس دانلود

دانلود سریال پایتخت 7 – قسمت آخر

هزینه اینترنت ترافیک داخلی

www.par30dl.com

حجم 400 الی 1200 مگابایت
فرمت فایل MKV
تاریخ انتشار 1404
رده سنی تمام سنین
  • دیدگاه‌ها

    23 دیدگاه

  • نقد و بررسی‌ها

    0 نقد و بررسی

۱۵۰
کد امنیتی

نمایش دیدگاه های بیشتر

نکات مهم برای ارسال نقد و بررسی

  • نقد و بررسی حتما باید بیشتر از ۱۵۰ کلمه باشد.
  • نقد و بررسی شما فقط بعد از تایید مدیر نمایش داده می‌شود.

۱۵۰
کد امنیتی

نقد و بررسی ثبت نشده است.

نمایش نقد و بررسی های بیشتر
Paymenter